داستان طـــــــــــــــنز!


ماجراهای مهتاب ویگانه

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند.

یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به

قسمت عمیق استخر انداختو به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند

و او را از آب بیرون کشید .
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد،

تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند .
هوشنگ را صدا زد و به او گفت :

من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم.

خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى

، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر،

قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى

و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.
و اما خبر بد . . .
این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد

خود را با کمر بند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود .
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت:

او خودشرا دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه !
حالا من کى مى تونم بر م خونه‌ مون ؟!



نظرات شما عزیزان:

ARASH
ساعت16:34---4 مرداد 1392
سلام دوست عزیز.بلاگ خیلی خوبی داری...
خوشحال میشم به وب من هم سربزنی...منتظر حظور گرمت هستم...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ جمعه 4 مرداد 1392| 16:1|یگانه|

<"آدرس سایت یا وبلاگ شما"/>